محل تبلیغات شما

نقد فیلم ناگهان درخت

ناگهان درخت دومین فیلم کارگردانی است که سینما را شاعرانه دوست دارد و حالا با ساخت دومین اثر سینمایی خود نشان داده که امضای خاصی در فیلم‌هایش دیده می‌شود؛ شاعرانگی و نمادشناسی در کنار بازی موسیقی و تصویر. ناگهان درخت قصه خاصی ندارد و یک روایت سیال است که با گریز زدن به زندگی یک مرد از کودکی تا ۵۰ سالگی، ما را با احساسات و حوادث مختلفی که برایش رخ داده آشنا می‌شود.
 
صفی یزدانیان با «در دنیای تو ساعت چند است؟» اولین برگه کارنامه هنری خود را رقم زد و توانست در همین اولین گام خود، چندین پله را با یک حرکت بپیماید. او نشان داد سینما را می‌شناسد و در هیاهوی فیلم‌های کمدی و یا سبک و سیاق فرهادی! اثری شاعرانه ساخت که چندان هم دیده نشد ولی اهل فن از آن گوهر کوچک نگذشتند و پا به پای فرهاد قصه، زندگی او را تماشا کردند.
 
 
فیلم ناگهان درخت که اسم نامانوسی هم برای یک اثر سینمایی دارد و از همینجا داد می‌زند که بیشتر شعر است تا فیلم، می‌خواهد به مفاهیم مختلفی سرک بکشد که هسته مرکزی آنها چند عنصر مانند مادر، زندگی و شکست در آن است و برخلاف برخی منتقدین که به وجهه نوستالژی بودن اثر تاکید داشتند، آن را عنصر مهمی در روایت فیلم نیافتم.
 
فیلم ناگهان درخت فضای غم‌انگیزی دارد که این غم پنهان، در پس لایه نوستالژی و قاب‌های تصویر زیبا به همراه موسیقی گوش‌نواز قایم شده و یواشکی و با حزن و اندوه به مخاطب زل می‌زند. غم پنهان کارگردان در لا به لای دیالوگ‌های شنیدنی فیلم نیز گاهی خودی نشان می‌دهد و می‌تواند در یک لوله خودکار نیز خودش را قایم کند.
 
ناگهان درخت از داستان خاصی بهره نمی‌برد و عملا فیلمنامه‌ای که برایش نوشته شده یک قصه مشوش و آشوب زده است که مانند ذهن آدمی به همه جای زندگی انسان سرک می‌کشد. ما در حکم روانکاوی هستیم که با دستگاه‌های مخصوصی که به مغز شخصیت اصلی داستان وصل کرده‌ایم، شاهد دوران مختلفی از زندگی او و افکارش هستیم و این شهود آنچنان پراکنده است که گاهی نمی‌توان روی هدف اصلی، یعنی لذت بردن از تماشای این تصاویر، متمرکز شویم.
 
فرهاد مردی است که پیش روانکاوی نشسته (البته شاید هم یک دوست، فیلم ترجیح می‌دهد دراینباره اطلاعات زیادی ندهد) و مشغول تعریف کردن زندگی خودش است. در اینجا ما هم به کودکی فرهاد و مدرسه مختلط او در زمان شاه سر می‌زنیم تا به عاشق شدنش در اوایل انقلاب و قصد مهاجرتش و سپس شروع زندگی دوباره‌اش پس از شکست‌هایی که در این مسیر خورده.
 
 
زندگی فرهاد زندگی معمولی نیست و بدبیاری‌هایی که می‌آورد از جنس آشنایی نیستند ولی باید اعتراف کرد که دور از ذهن هم نیستند. دستگیری بی‌دلیل یک فرد و سالها آب خنک خوردن در اوایل دهه شصت، چیزی نبوده که نتوان آن را با واقعیت همخوان دانست.
 
زندگی فرهاد در ناگهان درخت از عاشقیت او در دوران کودکی و در مدرسه آغاز می‌شود و تا به عشق آخرینش یعنی مهتاب می‌رسد. او و مهتاب بعد از رابطه‌ای که شروع می‌کنند زندگی جدیدی را آغاز می‌کنند تا زمانی که مهتاب آبستن می‌شود و بچه را علی رغم میل فرهاد می‌اندازد.
 
داستان اما همینجا به اتمام نمی‌رسد و فراز و نشیب زندگی فرهاد در زمانی که قصد مهاجرت دارند پیچیده‌تر می‌شود. این عملیات فرار از کشور شدنی نمی‌شود و نهایتا فرهاد به زندان می‌افتد…
 
برخی دیالوگ‌ها در ناگهان درخت به شدت جذاب و دوست داشتنی هستند و بعید است مدتها از ذهن پاک شوند. یکی از آنها در همین محیط زندان است، زمانی که فرهاد قصد دارد خلاصه‌ای از خودش بنویسد و این کار را به زیبایی در نوشتن چند خط ساده از زندگی بی شیله پیله خود انجام می‌دهد. او هیچ هیجان خاصی در زندگی‌اش نداشته و کار خاصی هم نکرده، حتی شغل فرهاد به درستی مشخص نیست و نمی‌دانیم که او چگونه در این سالها امرار معاش می‌کند. فرهاد شخصیتی است به شدت نامریی در دنیایی که به آن هیچ کاری ندارد جز اینکه دنبال دوست داشتن و دوست داشته شدن است.
 
 
دیالوگ‌هایی فیلم دیالوگ‌هایی بس صادقانه و رک و راست هستند که برخی از آنها مانند پتک بر سر مخاطب فرود می‌آیند ولی رنگ واقعیت دارند. این موضوع مرا یاد آثار آلبر کامو و بخصوص «بیگانه» آن انداخت؛ کتابی که قهرمانش حتی آرزوی مرگ عزیزان خود را می‌کرد و این موضوع را صادقانه با خوانندگان خود در میان می‌گذاشت. فرهاد که در نقش دانای کل و راوی ماجرا است، صاحب این دیالوگ‌های به یاد ماندنی است و آنها را طی دیالوگی که با معشوقه یا مادرش دارد، ادا می‌کند.
 
رابطه فرهاد با ن رابطه خوبی نیست و تنها کسی که او را بیشتر از همه دوست دارد، مادرش است. این مساله روانشناختی و اهمیت مادر فیگور در فیلم، شخصیت فرهاد را برایمان بیشتر روشن می‌سازد. او مردی است که مانند بسیاری از مردان ایران و جهان عاشق مادرش است و به دنبال این عشق در معشوقه خود است. او حتی دلش می‌خواهد دروغ بشنود ولی زندگی با آرامش بیشتری داشته باشد. فرهاد تا این حد زندگی غم‌انگیزی دارد.
 
مساله زایش و حیات در فیلم نیز چندین بار تکرار می‌شود. مهتاب سه بار در طول فیلم حامله می‌شود و دو بار اول نمی‌گذارد که این حیات نو وارد جهانی بشود که او از آن بیزار است. در مرتبه سوم اما زندگی مشترک تازه‌ای برای فرهاد و مهتاب آغاز شده و همانطور که مهتاب می‌گوید، فرهاد حالا برای خودش مردی شده است.
 
 
زندانی شدن فرهاد در اوایل فیلم، مسیر بلوغی است که مهتاب نیز به آن اشاره می‌کند. فرهاد در چند سال اسارتی که به سر می‌برد و خلوتی که با خود می‌کند، مرد شده و در تمام این سالها نیز فقط ش صحبت می‌کند و خودش را از همه دوستانش و نامزدش دور کرده است. او در مسیر درستی مرد نمی‌شود و در این تنهایی و انزوا، فقط ی همراه است که می‌گوید گوشی را به زندانبان بدهد تا با وساطت او، بچه‌اش آزاد شوند. او شدیدا اسیر مادر و مهر و محبت اوست و با اینکه مرد لوسی نیست، ولی همانطور که مهتاب حدس می‌زند، مرد زندگی هم نیست.
 
پیمان معادی و مهناز افشار زوج اصلی فیلم هستند و در کنار یکی دو بازیگر فرعی، همگی می‌درخشند. شاید عجیب به نظر برسد اما شخصیت و بازی افشار نسخه جدی و تکامل یافته‌ای از کاراکتر او در نهنگ عنبر را در ذهنم تداعی کرد که در یک دنیای موازی دیگر با همان هسته رفتاری، غمگین زندگی می‌کند. پیمان معادی نیز بازی خوبی از خود برجای می‌گذارد و شخصیت فرهاد را برایمان به یاد ماندنی می‌کند، شخصیتی معصوم که از دنیای دور و بر خود چیز خاصی نمی‌خواهد مگر جریان زندگی.
 
فیلم ناگهان درخت یک فیلم به شدت شخصی از کارگردانش است که حول محور کاراکتر اصلی‌اش می‌چرخد. فیلم شناختنامه‌ای بر فرهاد و فرهادهایی است که در دور و بر خودمان کم نیستند. فیلم هم شاعرانه است و هم روانشناسانه و ترکیبی از این دو را ارائه می‌دهد که متاسفانه هیچ یک هم کامل نیستند.
 
 
تقریبا برخی از بار روانشناسی فیلم را در سطور بالا بیشتر توضیح دادم اما بار شاعرانه آن نیز همانطور که اشاره کردم، بر دوش دیالوگ‌های مینیمال و جذاب، قاب‌های تصاویر به شدت زیبا از خطه شمالی کشور و موسیقی بی‌نظیر کریستف رضاعی و انتخاب‌های موسیقی او است. فیلم فضایی آرامش بخش دارد و در تمام مدت تماشای آن، تماشاگر می‌تواند حس کند که از فرط عصبانیت و ناراحتی، سرم آرام بخشی به دستش زده شده و حالا مواد این سرم در شریان‌های خونش در جریان هستند و او با چشمانی باز، شاهد ادامه زندگی ناراحت کننده است.
 
تدوین مجدد فیلم نسبت به نسخه‌ای که دو سه سال پیش در جشنواره فجر اکران شد، کاری کارستان بوده و حالا فیلم در همان صحنه ابتدایی ما را با سکانس پایانی آشنا نمی‌کند. ناگهان درخت با این تغییر مهم در نحوه روایت داستان (اگر بتوان اسمش را داستان گذاشت) خود کاری کرده که برخی سوتفاهم‌های تماشاگران نسخه‌ پیشین حل و فصل شود و حالا پایان بندی تاثیرگذارتری را به نمایش در بیاورد.
 
ارجاعات سینمایی و ادبیاتی که کارگردان در فیلم داده بسیار زیاد هستند به طوری که فیلمساز ترجیح داده لیستی کامل از این ارجاعات را در تیتراژ پایانی بیاورد، کاری بس نیک و پسندیده که شخصا از آن لذت بردم.
 
ناگهان درخت در نهایت با پایان بندی روح‌نوازی که دارد، مساله مادر و حیات، دو عنصر اصلی فیلم را بار دیگر به چالش می‌کشد. کودکی که هرگز زاده نشد در لحظه مرگ پا به این دنیا می‌گذارد و نمی‌تواند زندگی کند. انتخابی که فرهاد و مهتاب در زندگی خود کردند، معلوم نیست که می‌توانست چه تغییراتی در زندگی آنها به وجود بیاورد. هرچند این پایان بندی با سکانس افتتاحیه فیلم چندان جور در نمی‌آید ولی تعابیر مختلفی می‌توان از شروع و پایان ناگهان درخت انجام داد و وما یک فرمول در اینجا دیده نمی‌شود.
 
 
آیا فرهاد و بچه از تصادف جان سالم به در برده‌اند؟ آیا فرهاد به طور استعاری نوزادی خود را در آغوش گرفته بود و یا با کودکی که هرگز زاده نشده بود بازی می‌کرد؟ اینها تمام سوالاتی است که بسته به ذهن مخاطب پاسخ خواهند گرفت، ذهنی که اگر همسو با جهان فکری کارگردان باشد، می‌تواند از فیلم لذت ببرد و مشکلات آن را نادیده بگیرد و در غیر این صورت، فیلم را اثری بدون داستان و ملال آور می‌پندارد.
داستان فیلم «ناگهان درخت» با دور تند
 
قصه این فیلم در سه دوره تاریخی روایت می‌شود. «ناگهان درخت» داستان زندگی مردی میانسال به نام فرهاد است که پیمان معادی نقش آن را بازی می‌کند؛ قصه فیلم از زبان خود او و در قالب اعتراف در پیش یک روانشناس بیان می‌شود. فیلم با ریتمی سریع شروع می‌شود و اطلاعاتی از چندین زمان، مکان، شخصیت و. در اختیار بیننده قرار می گیرد، در این بخش کودکی فرهاد سهم بیشتری از قصه دارد. بخش دوم فیلم به رابطه فرهاد و همسرش مهتاب (با بازی مهناز افشار) می‌پردازد؛ زوجی که درباره بچه‌دار شدن دچار اختلاف هستند و در نهایت تصمیم می‌گیرند جنین را سقط کنند. فرهاد و مهتاب به همراه دوستانشان تصمیم دارند به صورت قاچاقی از ایران خارج شوند و قرار است کسی را ملاقات کنند که مقدمات این کار را فراهم کند. اما در محل قرار ملاقات، با مامور نیروی انتظامی مواجه می‌شوند که به آنها اطلاع می‌دهد فرد مورد نظرشان دستگیر شده و باید یکی از آنها را برای پاره‌ای توضیحات با خودش ببرد. قرعه به  نام فرهاد می‌خورد و او پس از بازجویی‌های عجیب و غریب، ناباورانه سالها به زندان می‌افتد. بخش سوم فیلم به دوره پس از زندان فرهاد و دیدار او با مهتاب و شروع یک زندگی مجدد بازمی‌گردد. زندگی که مثل منطق حاکم بر کل فیلم، پایان چندان متعارفی ندارد.
 
 
نقد فیلم ناگهان درخت توسط فراستی
کد ویدیودانلود
فیلم اصلی
نوستالژی و دغدغه‌های شخصی
 
پرویز جاهد
 
دومین فیلم صفی یزدانیان، فیلمی روانکاوانه با مایه‌های لاکانی (منسوب به ژاک لاکان، فیلسوف و روانکاو فرانسوی) است که شباهت‌های تماتیک و فرمی زیادی به فیلم اولش «در دنیای تو ساعت چند است» دارد. این فیلم نیز جنبه‌های اتوبیوگرافیک پررنگی دارد و یزدانیان در اینجا نیز همانند فیلم قبلی‌اش دغدغه‌های شخصی و ارتباط تنگاتنگ و عمیق خود ش را تصویر کرده تا حدی که آن را به مادرش تقدیم کرده است.
 
انتخاب راوی اول شخص که به سبک فیلم‌های کلاسیک شکل اعتراف گونه دارد این امکان را به یزدانیان داده که همانند وودی آلن به روانکاوی شخصیت محوری فیلم و تراپی او بپردازد. در آغاز فیلم فرهاد (پیمان معادی) را در دفتر یک روانکاو زن می‌بینیم که از زندگی خود در دوره‌های مختلف، از خاطرات تلخ و شیرینِ دوران کودکی، از ترس‌ها و نقطه ضعف‌هایش که از کودکی با او بوده‌اند، از ارتباط عاشقانه‌اش با مهتاب، از تلاش‌اش برای فرار از کشور و به زندان افتادن و بازجویی‌هایش و از ارتباط تنگاتنگ و عمیق‌اش ش، از آرزویش برای بچه دار شدن و تشکیل خانواده و مخالفت همسرش با روانکاو سخن می‌گوید.
 
ظاهراً یزدانیان اسیر دغدغه‌های شخصی‌اش است که دست از سر او برنمی دارند و او با ساختن این فیلم‌ها می‌خواهد خود را از شر آن‌ها خلاص کند. فیگور مادر آنقدر در این فیلم قوی است که بر شخصیت‌های دیگر فیلم از جمله خود فرهاد و همسرش مهتاب سایه انداخته است. به نظر من این رویکرد روانکاوانه، ساختار روایتی فیلم «ناگهان درخت» را ساخته و ضعف و قوت فیلم از همین جا برمی خیزد. روایتی بشدت شخصی که در آن بسیاری از دلبستگی‌های ادبی، سینمایی و موسیقایی یزدانیان از فیلم‌های کاساوتیس گرفته تا چهارصد ضربه تروفو، اشک‌ها و لبخندها، اشعار لورکا با صدای شاملو، کتاب بیلی وایلدر از انتشارات پنجاه و یک و تاریخ سینمای آرتور نایت تا ترانه‌های عاشورپور را می‌بینیم و می‌شنویم که در واقع ساده‌ترین و دم دستی‌ترین ابزار برای معرفی یک شخصیت و بک گراند فرهنگی و ی اوست.
 
برخلاف «در دنیای تو ساعت چند است»، ساختار این فیلم چندان منسجم نیست و چفت و بست محکمی ندارد. قاب‌های ثابت و پلان سکانس‌های طولانی که فرهاد و مهتاب یا مهتاب و مادرش در آن ایستاده یا نشسته‌اند و در مورد آرزو‌ها یا خاطرات‌شان حرف می‌زنند، بیشتر متظاهرانه و کسالت آورند و نقشی در پیشبرد داستان ندارند. خاطره بازی و نوستالژی زمان‌ها و مکان‌های از دست رفته از طریق ورق زدن آلبوم عکس‌های خانوادگی نیز هیچ کارکرد دراماتیک یا روانکاوانه در فیلم ندارند و صرفاً بیانگر حسرت‌های زنی از طبقه بورژواست. مشکل دیگر فیلم این است که شخصیت فرهاد در این فیلم، برخلاف فرهادِ فیلم قبلی او، شخصیتی سمپاتیک نیست و ما با او و دغدغه‌ها و نگرانی‌هایش همذات پنداری نمی‌کنیم و بخشی از این نارسایی به تفاوت سبک بازی علی مصفا در فیلم «در دنیای تو ساعت چند است» و دیوانه بازی‌ها و مشنگی‌های او و بازی خشک و عصا قورت داده پیمان معادی در این فیلم برمی گردد.
 
منبع: رومه ایران
 
هنر چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند
صوفیا نصراللهی
فیلم ناگهان درخت ساخته صفی یزدانیان کاملا در امتداد فیلم اولش «در دنیای تو ساعت چند است؟» قرار می‌گیرد. فیلم‌هایی برآمده از یک سلیقه کاملا شخصی که البته قواعد زیبایی‌شناسی را خوب بلد است. «ناگهان درخت» احتمالا شخصی‌ترین فیلم جشنواره امسال خواهد بود. فیلمی که فیلمسازش نه به سوژه‌های روز می‌پردازد، نه از معضلات اجتماعی می‌گوید، نه اشارات ی روز دارد و نه حتی درامش مربوط به طبقه متوسط و قصه‌های آشنای آدم‌های آشناست. صفی یزدانیان از جهان شخصی خودش و برای جهان شخصی خودش فیلم می‌سازد.
 
نقد فیلم ناگهان درخت
پیمان معادی و مهناز افشار در فیلم ناگهان درخت
 
مخاطبان فیلم «ناگهان درخت» یا در جهان شخصی صفی یزدانیان شریک هستند یا این جهان را دوست ندارند و به نسبت اینکه در کدام یک از این دو دسته قرار می‌گیرند می‌توانند فیلم را دوست داشته باشند یا نه. من آنقدر به جهان ذهنی کارگردان نزدیک هستم که هر دو فیلمش می‌توانند فیلم‌های شخصی خود من باشند و به همین دلیل کدهای زیبایی‌شناسانه فیلم برایم آشنا و دوست‌داشتنی هستند.
 
فیلم این‌بار هم روایتگر یک رابطه عاشقانه است اما عاشقانه‌ای که میان مادر و پسر شکل می‌گیرد. باز هم صفی یزدانیان بهترین گروه بازیگران ممکن را برای روایت قصه شخصی‌اش انتخاب کرده. ترکیب پیمان معادی با زهره عباسی و سکانس‌های دو نفره‌شان آنقدر احساس برانگیز و درجه یک است که دل مخاطب را می‌برد. بخشی از دلربایی سکانس‌ها به کاریزمای بازیگرانی برمی‌گردد که یزدانیان انتخاب کرده و یادآور علی مصفا و زری خوشکام فیلم قبلی است. زهره عباسی را تا امروز نمی‌شناختم و از آن کشف‌های صفی یزدانیان است. مهناز افشار نقش‌اش به نسبت دو نفر دیگر فرعی‌تر است و طبعا شخصیت‌اش در حاشیه قرار می‌گیرد اما به اندازه و درست بازی می‌کند. هماهنگ با کاراکترهای اصلی.
 
فیلم «ناگهان درخت»؛ نقد و بررسی و هرآنچه باید درباره آن بدانید
 
بیشتر ببینید:
 
(تصاویر) ژست‌های مهناز افشار در اکران «ناگهان درخت»
(ویدیو) شوخی مهراب قاسم خانی با مهناز افشار و پیمان معادی
(ویدیو) مهناز افشار: افتخار می‌کنم یکی از پیرن کشورم هستم!
 
فیلم‌های یزدانیان مصداق کتاب آلن دوباتن هستند: هنر چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند. «ناگهان درخت» (که همین‌جا بگویم به نظرم نقطه ضعفش اسم فیلم است و کاش اسم بهتری داشت) محل تلقی سینما و نقاشی و موسیقی و ادبیات است. سینمایی که در حقیقت از همه هنرهای دیگر الهام گرفته. همچنان قاب‌هایی که صفی یزدانیان به کمک همایون پایور، مدیر فیلمبرداری‌اش می‌بندد به شدت یادآور نقاشی‌های امپرسیونیستی هستند. درگیر نور و ثبت لحظه. این ثبت لحظه که در معنای فیلم هم وجود دارد به شدت یادآور ادبیات فرانسه است. ضد درام بودن‌اش یادآور پاتریک مودیانو، توصیف‌هایش شبیه پروست و لحن راوی و شوخ‌طبعی پنهانش رومن گاری را تداعی می‌کند.
 
فیلم «ناگهان درخت»؛ نقد و بررسی و هرآنچه باید درباره آن بدانید
 
توضیح اینکه چرا «ناگهان درخت» فیلم خوبی است به اندازه بقیه فیلم‌ها سرراست نیست. می‌شود به موسیقی درخشان کریستف رضاعی اشاره کرد. به بازی‌های خیلی خوب بازیگران. به فیلمبرداری همایون پایور اما گرمای فیلم از جهان شخصی فیلمساز می‌آید. بهترین دریچه برای نگاه به این فیلم را از کتاب «هنر چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند» آلن دوباتن ترجمه گلی امامی می‌بینم. جایی از کتاب آلن دوباتن از این می‌گوید که چگونه مدیوم هنری به درک ما از خودمان کمک می‌کند: «ما افکار مبهم و عواطف عجیب مغشوشی داریم که برای هیچ‌کدام تعریف مشخصی نمی‌توانیم بدهیم…سپس گاهی به اثر هنری برمی‌خوریم که با حس ناشناخته‌ای درون ما قفل می‌شود، حسی که خودمان هم دقیقا نمی‌شناسیم‌اش. الکساندر پوپ عملکرد اساسی شعر را چنین توجیه می‌کند: افکاری را ناکامل تجربه می‌کنیم ولی بیان روشنی به آنها می‌دهیم. چیزی که اغلب اندیشیده بودیم ولی هرگز درست بیان نکرده‌ایم.»
 
«ناگهان درخت» شبیه شعری است که در ستایش مادر، شهر، زادگاه و عشق سروده شده است. این فیلم اثر هنری است که فضاهای روانی و اخلاقی خاصی را طلب می‌کند. از این منظر می‌توانید فیلم را دوست داشته باشید یا از آن خوش‌تان نیاید اما نمی‌توانید تمام ذوق و سلیقه‌ای را که در ساختن آن به کار برده شده نادیده بگیرید.
 
جای دیگری از کتاب آلن دوباتن نوشته شده: «عاشق و هنرمند هر دو در مقابل یک معضل انسانی قرار دارند: گرایش فراگیر عادی و یکنواخت شدن…یکی از خیره‌کننده‌ترین مشخصات برخی شاهکارهای هنری در این است که قادرند هیجان ما را نسبت به چیزهایی که عادی شده‌اند، برانگیزانند.» تاکید روی دست‌های مادر و آن سکانس قاچ کردن به‌ها، جوری که انگار عطرش از این سوی پرده به مشام تماشاگر می‌رسد مصداق همین جمله است. صفی یزدانیان همه چیزهایی را که برایمان عادی شده به شیوه‌ای شاعرانه با تاکید روی زیبایی‌های عواطف و جغرافیا به تصویر می‌کشد و احساسات ما را برانگیخته می‌کند.
 
مثل فیلم قبلی یکی از چیزهایی که شگفت‌زده‌ام کرد درهم‌تنیدگی موسیقی با متن بود. روند فیلم برایم مثل موسیقی دوست‌داشتنی کریستف رضاعی با نوای ملایم پیانو شروع شد و به آن ترکیب ارکسترال سکانس کنار دریا رسید و تمام شد.
 
«ناگهان درخت» یک چیز مخصوص به خودش دارد که به قول دیالوگ فیلم اگر این را نداشت فراموش می‌شد و در هیچ داستانی راه پیدا نمی‌کرد.
 
منبع: دیجی‌مگ
 
فتح باب
علی فرهمند
 
بحر: «تفاوتی است میان شنیدن من و تو، تو بستن در و من فتح باب می‌شنوم»: تمام حرف‌های من در این دو خط پیداست؛ تفاوتی ملموس - میان آنچه که خالی است از هر آنچه «هنر» و آن هنر که ندارد میانه‌ای با ما؛ تفاوتی که نشان از حواس ما دارد - و این نوشته که راهی به سینما دارد
مجتث: «تو بستن در و من، فتح باب می‌شنوم». این را شاعری گفت که گاه «تِقِّ دَرْ» را شاعرانه می‌پنداشت و گاه صدای پای شرشر آب را آلود‌گی صوتی تلقی می‌کرد؛ شاعری که به صرف شاعرانگی سوژه، پدیده‌ها را «شعر» نمی‌پنداشت و از این بیتِ «صائب» - که می‌توان برداشت‌های بسیار داشت و کاشت‌های بسیار برداشت- تفاوت میان «چه» و «چگونه‌گفتن» آشکار می‌شود؛ تفاوت میان «فرم» و آنچه سوژه است و از دل این بیت، معیوبیت اثر سینمایی پیش‌روی نیز روشن خواهد شد و شاید تلنگری شود به گوش آنان که «ناگهان درخت» را «شاعرانه»، «عاشقانه» و حتی «متفاوت» ارزیابی کرده‌اند.
مثمن: پیش از آغاز، حرف درباره نامی است که حرف ندارد: عنوان فیلم. فکر می‌کنی معنایش چه خواهد بود و در انتها که دیگر نام فیلم را از یاد برده‌ای، آن تصادف، به مقصد ناگهانی درخت، عنوان اثر را بر تصویر می‌نشاند؛ نامی که نه با توسل به شعر‌ها و شعار‌ها و نه حتی دیالوگ‌ها که با تصاویر درک خواهد شد و نفسی راحت می‌کشی که بالاخره می‌توان از عنوان فیلم دفاع کرد؛ اما‌ای کاش نقد فقط حول نام‌ها می‌گشت.
مخبون: «ناگهان درخت» فیلم بسیار شلوغی است و دوپاره، آزاردهنده و ضعیف. دوپار‌گی‌اش معلول فورانِ فراوانیِ ایده‌های سازنده (نویسنده/کارگردان) است که در یک خط داستانیِ ساده و صریح، گنجانده شده و اثر را به پرتگاه زیاده‌گویی و حتی زائدگویی سوق داده.
 
داستان اصلی درباره فرهادِ عاشق‌پیشه (پیمان معادی) است که همراه مهتاب (مهناز افشار) -و در زمان جنگ- قصد فرار از مرز‌ها را دارند که با دستگیری مرد، میان دو عاشق فاصله می‌افتد؛ اما در کمال حیرت، این داستان اصلی، مربوط به میانه اثر است و در آغاز گویا با قصه‌ای دیگر سر و کار داریم! فیلم از کودکی مرد می‌آغازد: از رفتارها، دل‌بستگی‌ها، ترس‌ها و دغدغه‌های کودکانه‌اش و این روندِ «ژان پیر ژونه» وار، بیننده را به فضایی «بازی‌گوش» هدایت می‌کند و بیش از ۲۰ دقیقه وقت می‌تَلَفَد؛ اما از این حال و هوا نه‌تن‌ها نتیجه‌ای حاصل نمی‌شود، بلکه روایت بازی‌گوش، پس از به‌تصویر‌کشیدن آن صحنه‌های اضافی (که بیش از «املی پولن» یادآور «یک نامزدی بسیار طولانی» است)، در محدوده پرخطر یک ملودرامِ باسمه‌ای تغییر مسیر می‌دهد؛ به داستان اصلی (عشق فرهاد و مهتاب) -که به کل، لحن و فضای آن هیچ سنخیتی با جنس روایت و تصاویر صحنه‌های طولانیِ آغازین ندارد.
 
سؤال اینجاست که صحنه‌های کودکی «فرهاد» چه ارتباطی با داستان اصلی و اساسا چه ربطی به شخصیت‌پردازیِ نقشِ «فرهاد» در قصه اصلی دارد؟ انسجامِ ظاهری این صحنه‌ها - ظاهرا- با چند صحنه حضور «فرهاد» در مطلب روان‌شناس -که گویی دارد زندگی‌اش را می‌تعریفد- صورت پذیرفته؛ اما این از زرنگیِ سازنده است که با چند صحنه بی‌دلیل، به اثر شلوغ و بی‌پایه‌اش سروشکل داده است. اصلا «فرهاد» را با روان‌شناس چه کار؟ مونولوگ‌هایش که می‌گوید او یک‌پا روان‌شناس و جامعه‌شناس و شاعر و هنرمند و همه‌چیزتمام است!
 
شخصیت «فرهاد» نیازی به روان‌شناس ندارد و این نیاز باید در روند شخصیت‌پردازی‌اش شکل بگیرد نه به خواست سازنده. به بیان کلی، صحنه‌های مطب روان‌شناس و گفتگو‌ها به‌علاوه تصاویر کودکیِ «فرهاد»، به ما تحمیل شده است که با یک دو- دوتا چهارتا می‌توان به این نتیجه رسید که یک‌سومِ نخستین، اضافی است و بانو «صفی‌یاری» باید در اتاق مونتاژ کارش را می‌ساخته - البته این بذل و بخشش‌های منتقدانه تنها ابتدای فیلم را شامل نمی‌شود و برای کسب علت‌های تبدیل‌شدن اثر به یک فیلم کوتاه - یا حتی به یک «نام» - کمی باید صبر داشت؛ اما سؤال دیگری مطرح است: چرا فیلم‌ساز می‌خواسته این صحنه‌ها به مخاطب تحمیل شود؟
 
به نظر می‌رسد ما بیش از آنکه باید با عاشقانه‌ای تحت عنوان «ناگهان درخت» روبه‌رو باشیم، با ایده‌های پراکنده و گاه شخصیِ «صفی یزدانیان» طرف هستیم. ایده‌هایی که نه دارای انسجامِ درون‌متنی بوده و نه اساسا در کنار یکدیگر، یک کُلِ واحد می‌سازند و از دل این پراکند‌گی‌ها و پرگویی‌ها - با عرض معذرت- یک «آمارکورد» ِایرانی بیرون نخواهد آمد. بیننده در آغاز -گویا- شاهد خاطراتِ کارگردان است؛ اما وقتی داستان آغاز می‌شود، خاطرات مانند تصاویری -که بی‌هیچ تردیدی باید به جوی آبشان سپرد- اضافی می‌نمایند؛ اما ظاهرا این مسئله به چشم دوستان منقد من نیامده که احتمالا به دیدارِ «فیلمِ صفی» رفته‌اند؛ اما من قصد دیدار «ناگهان درخت» را داشتم و جز یک ۳۰ دقیقه نسبتا منسجم و گاه آرام‌بخش و گاه آزار‌دهنده چیز دیگری نیافتم. ضمن اینکه در طول همان ۳۰ دقیقه نیز باز ارجاع داده می‌شد به کودکی! بدون توجه به این نکته که این اضافات، هیچ کمکی به افزونی بار عاشقانه فیلم نخواهد کرد. اثر با اغماض، ۳۰ دقیقه قابل دیدن و با سخت‌گیریِ تمام، یک نام الصاق شده به یک صحنه تصادف است.
محذوف: فیلم عاشقانه و شاعرانه و هرآنچه در باب فاعل، «آنه» می‌پروراند، قواعد خاص خود را دارد - و این نوشته دنبال آن نیست که شاعرانه عاشقانه چیست (؟) که سازند‌گان برای درک و دریافت آن (به قول معروف) «ر. ک» به کتب سینمایی و فیلم‌های ساخته‌شده در این بحر و باب؛ اما قطعا این نقد، دنبال مواردی است که شاعرانه/ عاشقانه نیست و پارامتر‌هایی که اثر را از مسیر اصلی خود دور کرده است.
 
نخستین مؤلفه، داستان است که گفته شد؛ داستان ندارد. بعد حس و حال و لحن و فضاست که اساسا دوپاره است و مغشوش و صحنه‌ها به صرف موسیقیِ «کریستف رضاعی»، دور هم جمع شده و در واقع یک دورهمیِ غیرسینمایی تشکیل داده‌اند - البته قرار بوده گفتار متن هم در این ظاهرسازیِ انسجام، نقش قابل توجهی داشته باشد؛ اما صدای «پیمان معادی» ابدا صدایی نیست که به بار عاطفی اثر بیفزاید و یک پله بالاتر: باور کنید «پیمان معادی» -فعلا- قابلیت نقش‌آفرینی در اثری این‌چنین را ندارد و بیشتر مخاطب را پس می‌زند. در این حد بد بازی می‌کند که پس از پایان می‌گویی «معادی و رمانتیک»؟ در همان «نادر» مانده و «فرهاد» شدن نمی‌داند. حالا این را اضافه کنید به بازیِ غیرجذاب «مهناز افشار» و زوجی که با دیدنشان - در یک موقعیت نسبتا خطیر- می‌خندیم: «دهقان و قاسم‌خانی»؛ و افسری که «سیامک صفری» است! این کار‌ها چیست؟ می‌دانم در سینمای ایران چیزی به نام «کَسْتینگ» وجود ندارد؛ امّا این میزان بی‌حواسی -که اثر را در لحظاتی کمدی جلوه می‌دهد- واقعا از سازنده فیلم متوسط «در دنیای تو ساعت چند است؟» بعید بود و بعیدتر آنکه در پایان، دست‌ها و جیغ‌ها می‌خوانی و در مطبوعات، برچسب‌ها می‌بینی که گویی اغلب فیلمِ دیگری دیده‌اند؛ و تنها به یک چیز می‌فکری؛ یک بیت از صائب: «تفاوتی است میان شنیدن من و تو، تو بستن در و من فتح باب می‌شنوم».
نقد فیلم ناگهان درخت
صفی یزدانیان بعد از تجربه موفق خود با فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» این بار نیز در فیلم «ناگهان درخت» نوستالژی را محوریت فیلم خود قرار داده است، اما موفق به خلق نوستالژی در مواجهه با مخاطب نمی‌شود. با نقد این فیلم در زومجی همراه ما باشید.
 
نوستالژی یعنی انکارِ زمانِ دردناکِ فعلی، نوستالژی یک جور فرار است، فرار از دردهای امروز. بسیاری آدمیان شیفته و تشنه روزگار از دست رفته و هر آن چه که نسبتی بدان داشته باشد، هستند. اینان خودآگاهانه و نیمه خودآگاهانه از اکنون می‌گریزند تا به گذشته‌های رویایی آرمانی ساخته‌شان پناه برند. غار ژرف و سترگ تنهایی این‌گونه آدمیان شیفته و دلبسته روزگارِ خوشِ از دست رفته، گذشته‌ای است که می‌تواند در گذر وسواس، به عادتی تکرار پذیر و خیالبافی رویاگونه منجر شود که تاوانش از دست دادن واقعیتِ حاضر است. آدمیانی همچون شخصیت‌های افسرده، درخودمانده و تنهایی‌گزین و عزلت نشین که درد دارند، درد بازگشت، درد گذشته. دردی لذتبخش که گونه‌ای از دلتنگی برخاسته از دوری طولانی از زادگاه و دوران است؛ يک احساس درونی تلخ و شيرين به اشيا، اشخاص و ایستار‌های گذشته و از دست رفته.
 
این اتمسفر ذکر شده، نشانه‌ها و مؤلفه‌هایی است که صفی یزدانیان در فیلم قبلی خود یعنی «در دنیای تو ساعت چند است؟» به نحو آرسته و جامعی بدان پرداخته بود. فیلمی‌که طرفداران احساسی خود همچون من را به کیف و وجدی لذتبخش رسانده بود. از زمانی‌که این فیلم را دیدیم چند سالی می‌گذرد و من هنوز دلم می‌خواهد باور کنم فرهاد در رشت وجود دارد که در مغازه قاب سازی‌اش فرانسه درس می‌دهد و یک کیف پر یادگاری از معشوقه‌اش دارد و در ترمینال میدان گیل منتظر است تا گلی از راه برسد. فیلمی‌ که در اوج سینمای عصبی و مریضِ محدود به فلاکت و بدبختی و خیانت، مانند گوهری کمیاب و طرفه‌ای بی ادا و با احساس است. حسی از یک عشق قدیمی ‌و تمیز انسانی که به دل می‌نشیند. نوستالژیکی زنده از عشق یک‌طرفه و بی‌پاسخ اما امکان‌پذیر و باورپذیر. با موسیقی متنی تأثیرگذار و حال خوب کن که نه‌تنها معرفیِ احساس و جغرافیای خودِ فیلم است بلکه با هر نَمِ باران می‌توان ترانه‌های فیلم را (اوچوم سیاهه) و (لیلا جان) را زیر لب زمزمه کرد.
 
پیمان معادی و مهناز افشار در فیلم ناگهان درخت
 
اما می‌رسیم به فیلم جدید این کارگردان یعنی «ناگهان درخت». فیلم در ادامه همان فضای فیلم قبلی یزدانیان ساخته شده است. همان فرهاد و رشت و نوستالژی و عشق پاک کودکی و المان‌های خاطره‌انگیز مربوط‌به گذشته و دوران کودکی کارگردان. با همان روایت‌های چندپاره از حال و گذشته و آینده اما با یک تفاوت بزرگ.
 
چیزی که «ناگهان درخت» را به فیلمی ‌الکن و ضعیف نسبت به خود و فیلم قبلی کارگردان تبدیل می‌کند نداشتن انسجام در کل روایت نسبت به پرش‌های زمانی ایجاد شده در پیرنگ‌ها است
چیزی که «ناگهان درخت» را به فیلمی ‌الکن و ضعیف نسبت به خود و فیلم قبلی کارگردان تبدیل می‌کند نداشتن انسجام در کل روایت نسبت به پرش‌های زمانی ایجاد شده در پیرنگ‌ها است. ایده کارگردان مبتنی بر ادراک و احساس در این فیلم در اجرا ناتوان عمل می‌کند و از منطق واحدی در جریان قصه و پرداخت روایت پیروی نمی‌کند. فیلم روایتگر شخصیتی به نام فرهاد با بازی «پیمان معادی» است که داستان دراماتیک زندگی‌اش را از کودکی متصور می‌شود و به‌صورت راوی/نریشن به ما می‌گوید. فیلم در برداشت‌های اول خود سراغ کودکی فرهاد می‌رود و روایت را از صحبت‌های او در زمان حال با روانشناس و فلش بک‌های متعدد می‌فهمیم. پرداختن به خاطرات کودکی برای غالب آدم‌ها شیرین و بارِ نوستالژیک دارد.
 
از اتفاقات دوران مدرسه و افتادن دندان و بازی‌های بچگی، و عشق کودکی که اکثرا تجربه زیستی همگان بوده تا تجربه‌های شخصی تری که کارگردان به تصویر درآورده است؛ همچون: نوستالژی، رشت، قایق، دریا، نارنج، عشق پاک و یک‌طرفه و فرهاد! چیزی که در این پیرنگ‌ها مشهود است دو چیز است، اولی ناکامی ‌فرهاد در زندگی، مخصوصا در ارتباط با ن از ابتدا (همان‌طور که از نامش نیز پیداست که نماد ناکامیست) دومی‌ مسئله عشق به مادر و سینما است که از کودکی تا آخر در فرهاد برجسته است.
 
نزدیکی و وابستگی مطلق به مادر و همچنین در احاطه ن بودن نکات بارز فیلمنامه در پرداخت کاراکتر اصلی است. البته در احاطه ن بودن به این معنا که گویی زندگی را عمدتاً در ارتباط با ن فهمیده و معنا کرده است. مادر او تنها در رابطه با فرهاد معنا دارد به‌ویژه در فصل انتهایی فیلم، ما حتی مادر را در یک پلان و سکانس بدون فرهاد می‌بینیم، اما زن هرگز بدون فرهاد دیده نمی‌شود، بنابراین حضورش تنها به وجود مرد داستان یعنی فرهاد بستگی دارد.
 
هر چند «ناگهان درخت» شباهت تماتیک و فرمیک به فیلم قبلی کارگردان دارد اما یادآوری‌هایش گاهی مخدوش است و معلوم نیست برای چه بیان می‌شود؛ همچنین تک ذهنیتی فیلم قبلی را ندارد و گویی آشفتگی اذهان دارد و به‌جای تکرار یا درک نوستالژی آن را جعل می‌کند
فیلم در میانه به بعد روایت خود را از یک فیلم اتوبیوگرافیک شخصی به روایتی بی ارتباط با میانه اول خود تغییر می‌دهد. تغییر لحن فیلمساز ضربه بدی را در ارتباط با پایستگی و انسجام فیلم و حس تداوم مخاطب می‌زند؛ برخلاف فیلم یکدست «در دنیای تو ساعت چند است؟». هر چند «ناگهان درخت» شباهت تماتیک و فرمیک به فیلم قبلی کارگردان دارد اما یادآوری‌هایش گاهی مخدوش است و معلوم نیست برای چه بیان می‌شود؛ همچنین تک ذهنیتی فیلم قبلی را ندارد و گویی آشفتگی اذهان دارد و به‌جای تکرار یا درک نوستالژی آن را جعل می‌کند. نوستالژی که درواقع، باید اشتياقی برای چيزهای از دست رفته باشد. واژه‌ای که مارسل پروست در رمان «در جستجوی زمان از دست رفته » به خوبی شرح می‌دهد که چگونه قهرمان داستانش پس از نوشيدن چای و نوشيدنی، به ياد گذشته و دوران کودکی خوش، شیرین و دوست داشتنی‌اش می‌افتد که در آن يک کودک خوشبخت بود و نه يک مرد بزرگسال بي زار از دنيا. شواهد نوستالژی برانگيخته شده از منظره‌ها، طعم‌ها و بوهای يادآورکننده کودکی است که یزدانیان در «ناگهان درخت» باتوجه‌به جهانِ زیسته خود بدان اشاره کرده است؛ اما همین اشاره بلایِ جان فیلم می‌شود. زیستی که موفق به خلق حس و فضا در کاراکتر نمی‌شود تا مخاطب با دغدغه‌ها و نگرانی‌هایش همراه شود
 
نمایی از فیلم ناگهان درخت با حضور مهراب قاسمخانی و شقایق دهقان
 
نوستالژی که یزدانیان به آن دل می‌بندد محصور و محدود به تصویر است. فیلمساز ارتباط و اتصال محکمی‌بین گذشته و آنچه جریان دارد و قرار است امتداد یابد (کودک) را برقرار نمی‌کند؛ ارتباطی که منجر به بازخوانی گذشته می‌شود دوپاره است و این گسست هم در داستان و هم در کاراکتر مشهود. استفاده از زمان غیر خطی و روایی این فیلم که به‌نوعی تابعی از ذهن است اساسا باید منجر به جستجوی درونی و سفری از گذشته تا به امروز تبدیل می‌شد، اما این کشف و شهود و این سفر به بیراهه می‌رود چرا که خط اصلی که منجر به وصل کردن خاطرات کودکی و نقطه عطف اصلی به اکنونِ فرهاد و مهتاب و مادرش شود در‌هاله بزرگی از ابهام و چرایی قرار دارد؛ و پاسخی روشن به اتفاقات و کنش‌های مهم در زندگی فرهاد که این سفر درونی را تعریف می‌کند داده نمی‌شود.
 
اولین چیزی که خدا خلق کرد سفر بود و بعد شک بود و بعد نوستالژی
جمله‌ای هست که می‌گوید: اولین چیزی که خدا خلق کرد سفر بود و بعد شک بود و بعد نوستالژی. سفر در «ناگهان درخت» برای آدم‌های فیلم تعریف شده، آن‌ها به سفری درونی عازمند و به‌دنبال شناخت هزار توی خود هستند. به عبارتی موتیف فیلم در شناختن و نشناختن است،همان گونه که آن‌ها زوج بچه دار را خوشبخت می‌دانند درنهایت زندگی شان به ناکامی‌منجر می‌شود و اکنون فرهاد از این سفر برای روانشناس و مخاطب می‌گوید. پیش فرض فیلم بر این مبناست که فیلمساز سراغ کنش‌ها و اتفاقات و موقعیت‌ها برای شخصیت‌ها نرود بلکه می‌خواهد بیان کند که گاهی اتفاقات مهم زندگی در ساده ترین لحظات ممکن است رخ بدهد.
 
بیانی که از فرآیندی آییک برخوردار است اما پرداختی ناتوان دارد. فرایند آییک رابطه‌ای است که براساس شباهت بین دو چیز برقرار می‌گردد؛ اما چنین شباهتی بدون درنظرگرفتن حضوری که عبور از نشانه‌ای به نشانه‌ی دیگر را ممکن می‌سازد، امری مکانیکی است. این تصنع و مکانیک‌وار بودن در سطح فیلم و نشانه‌های بصری عیان نیست بلکه در بازی بازیگران بیشتر آشکار می‌گردد.
 
سبک بازی پیمان معادی و مهناز افشار به‌عنوان زوج اصلی فیلم خشک و بی روح تر از آنی است که ما در فیلم قبلی کارگردان دیده بودیم. آن دیوانه بازی‌هایی که علی مصفا در فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» دارد را ما در طراحی شخصیت فرهادِ ناگهان درخت و بازی پیمان معادی نمی‌بینیم و این موضوع با نشانه گذاری‌های نوستالژیک جذاب فیلم تناقض دارد. چرا که شخصیت مرد ناکام داستان نه‌تنها برخلاف فیلم قبلی به عشق کودکی اش وفادار نمانده بلکه انتظاری که می‌کشد را با نیازی که فریاد می‌زند و بر پایه دروغ‌هایی که می‌خواهد همراه زندگی اش به او بگوید هدر می‌کند.
 
نمایی از زوج عاشقانه فیلم ناگهان درخت اثر صفی یزدانیان
 
در ادامه بخش‌هایی از داستان لو می‌رود
بگذارید از ابتدای فیلم بگویم که کارگردان چه خط آشفته‌ای را برای روایت گذشته و حال انتخاب کرده است. در سکانس افتتاحیه فیلم ما فرهاد (پیمان معادی) را می‌بینیم که نوزادی را در آغوش گرفته و به این اشاره می‌کند که تنها خودش این بچه را بزرگ خواهد کرد و به دوربین نگاه می‌کند و می‌گوید: زندگی شروع شد! منظور از این سکانس در حقیقت ادامه‌ی پایان فیلم است که در ابتدا تصویر شده.
 
فرهاد و مهتاب (مهناز افشار) کنار دریا هستند که مهتاب که باردار است درد زایمان می‌گیرد و فرهاد با از دست دادن کنترل خود و ماشین به تک درختی برخورد می‌کند و همین ناگهان درخت! فیلم تمام می‌شود. شروع فیلم در حقیقت افشا می‌کند که مهتاب در این تصادف ناگهانی فوت کرده و بچه سالم به دنیا آمده و فرهاد از اینجا داستان کودکی خود را می‌گوید.
 
جدا از سینما و مادر که دو مولفه مهم در خاطرات کودکی فرهاد است، عشقِ کودکی را کارگردان نتوانسته به خوبی به آینده پیوند بزند
خاطرات کودکی او با صحنه مهمی ‌آغاز می‌شود اینکه سینما و مادر مهم‌ترین فاکتورهای زندگی او هستند و خود فرهاد به‌صورت نریشن راوی قصه است (اشاره به زیست خود کارگردان). او در مدرسه عاشق دختری به نام سوزان می‌شود نه سوسن! کات به آینده می‌رویم و فرهاد از دختری به نام مهتاب در محضر در حال طلاق هستند. دوباره به دوران کودکی و زمان بی دست و پا بودن فرهاد بر می‌گردیم سپس مهتاب و فرهاد رو می‌بینیم که می‌خواهند بچه شان را سقط کنند اما فرهاد مخالف سقط است و مهتاب موافق. دوباره به کودکی و نوستالژی‌های آن کارگردان کات می‌زند و با برگشتی به آینده فرهاد و مهتاب به همراه زوجی دیگر می‌خواهند توسط یک قاچاقچی از مرز خارج شوند که فرهاد دستگیر می‌شود و به زندان می‌افتد.
 
اینجا قرار است که کارگردان تعلیق و ریتم بهتری ایجاد کند تا مخاطب را پای فیلم نگه دارد اما بازجویی و زندانی شدن فرهاد هیچ سنخیتی با کلیت فیلم ندارد. انگار ابتدا یک شوخی به نظر می‌رسد ولی باتوجه‌به شرایط دورانی که در آن همه به هم شک دارند پیامدهای سنگینی دامنگیرش می‌شود. این شیوه یک جنبه کافکایی هم دارد، فرض کنید دو نفر آدم از شما چیزی می‌پرسند، در ابتدا بسیار ساده است و آن‌ها فقط سؤال می‌کنند، اما گاهی اوقات همین سؤال‌ها شوخی شوخی زندگی‌ شما را تغییر می‌دهد.
 
گویی کارگردان از این طریق به فکر نوستالژی بازی و تعریف سایر خاطرات کودکی خود است و در ادامه بعد از آزاد شدن فرهاد ناگهان پای مادرش به فیلم باز می‌شود. ‌در این نیمه فیلم حضور مادر گرمای بی‌نظیری را با خود به همراه دارد، در یک لحظه با خود انرژی‌ای را وارد کار می‌کند که انگار فیلم به دو نیمه تقسیم شده است، مادر با اینکه کار خاصی انجام نمی‌دهد اما رنگ و انرژی منحصربه‌فردی را پدید می‌آورد. مادر شخصیتی است که بعد از ناامنی‌ها با خود امنیت به همراه می‌آورد و در اینجا کارگردان اشاره زیبایی هم به فیلم «اشک‌ها و لبخندها» می‌کند؛ لحظه‌ای که بچه‌ها به اتاق ماریا که درواقع نقش مادر را دارد می‌رفتند، در آن صحنه تخت امنیت مادری است.
 
نمایی از بازیگران فیلم ناگهان درخت
 
 
 
«ناگهان درخت» دیالوگ‌ها و گاهی تصاویر زیبایی دارد و اتفاقا به دل می‌نشیند اما این بُعد احساسی ایجاد شده، کارکردی مصرف شدنی و لحظه‌ای دارد. متاسفانه فیلم در چاله‌ی بی‌منطقی و خیال‌پردازی‌های پوچ و ناکارآمد می‌افتد و هرچه به انتها می‌رود با دست پا زدن‌های اضافه‌اش بیشتر در گِل فرو می‌رود
«ناگهان درخت» دیالوگ‌ها و گاهی تصاویر زیبایی دارد و اتفاقا به دل می‌نشیند اما این بُعد احساسی ایجاد شده، کارکردی مصرف شدنی و لحظه‌ای دارد. متاسفانه فیلم در چاله‌ی بی‌منطقی و خیال‌پردازی‌های پوچ و ناکارآمد می‌افتد و هی هرچه به انتها می‌رود با دست پا زدن‌های اضافه اش بیشتر در گِل فرو می‌رود؛ اما همچنان فیلم سنگین و شریفی است. جایی که فرهاد خلاصه‌ای از خودش را عاشق شدید شده‌ی یک زن می‌داند و به خاطر مادرش موافق مهاجرت نبوده است. او ارزش زندگی را به چیزهایی می‌داند که همه‌اش مال بچگی بوده و همه عمر زیر احساسش پنهان شده است. او قبل از هرچیزی را از بعدش بیشتر دوست دارد و همین موضوع کلی فیلم می‌شود. اما وجه عاطفی فیلم برجسته نمی&zwnj

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها